"جای شهدا" عنوان وبلاگی هست که میخوام در اون از شهدا و ایثارگری هاشون براتون بنویسم. هدفم از ایجاد این بلاگ اینه که ادای دینی کرده باشم به امام خمینی(ره) و شهدا با اینکه دیگر در بین ما نیستند، ولی یاد و خاطرشون و حماسه هایی که خلق کردند هیچ وقت از ذهن ها پاک نمیشه.
همچنین لبیکی گفته باشم به رهبر و مقتدای زمان،امام خامنه ای(حفظه الله) و به امام و شهدا بگویم ما تا آخرین نفس پای آرمانهایتان و این انقلاب میمانیم و لحظه ای رهبرمان را تنها نمیگذاریم.
" اینجا جای آدمهایی است که جان و مال و هستیشان را فدای این انقلاب کردند. آنانکه تا آخرین قطره خون از ارزش ها و آرمان های خود دفاع کردند و عاشقانه رفتند تا جاودانه بمانند!
اینجا جای شهداست! "
از شما دوستان هم تقاضا دارم که بنده حقیر رو از نظرات و پیشنهادات خودتون در جهت هرچه بهتر شدن این وبلاگ بی نصیب نکنید.
و کلام آخر
دشمنان بدانند: اگر از سرهایمان کوه ها بسازند، فرزندانمان هرگز در کتاب تاریخ خود نخواهند خواند خامنه ای تنها ماند.
1392/03/05
سامانه پیامک
برای عضویت در سامانه پیامکی « جای شهدا » عدد 1 را به شماره بالا ارسال فرمایید. و یا از طریق فرم زیر اقدام نمایید. (و برای لغو عدد 0 را ارسال نمایید.) با عضویت در سامانه، محتوای ارزشی از کلام شهدا دریافت خواهید کرد.
هزینه ارسال محتوای
ارزشی از این سامانه
رایگان میباشد!
دوستان همچنین میتوانند "نظرات و پیشنهادات" خودشان را از طریق این سامانه ارسال کنند.
آرام آرام با دستانمان خاک را کنار زدیم و به سنگ رسیدیم، وقتی که سنگ اول را برداشتیم، با پیکر سالم شهید مواجه شدیم، من که در همان لحظه از حال رفتم، مادرش هم غش کرد؛ باور کردنی نبود، انگار که این بچه یک دقیقه پیش خوابیده است؛ بعد از ۳۱ سال هنوز زانویش خون میچکید.
مادر شهید محمدی میگفت که بهنام هر شب به خوابش میآید و میگوید «من از دوستانم جا ماندم، مرا به مسجد سلیمان ببرید»؛ به اصرار مادر شهید، ایشان را سال ۹۰ نبش قبر کردند. با اجازه علما قرار بر این شد که پیکر ایشان از محل دفن به مسجد سلیمان انتقال پیدا کند.
آیتالله جمی امام جمعه و جناب سروان دهقان با من تماس گرفتند ، و گفتند شما هم برای مراسم بیایید. بلیط هواپیما گرفتم و برای نبش قبرش رفتیم، من و حاج آقا کعبی جلو رفتیم مادرش سمت راست من و پدرش روبروی او قرار داشتیم. خاک را برداشتند و رسیدند به نزدیکی سنگی که روی جنازه ایشان بود؛ من رفتم جلو و گفتم «بیل را کنار بگذارید، چون استخوانهای این بچه قطعا در این مدت پوسیده، و اگر تکهای از این سنگ روی آنها بیافتد استخوانها از بین میروند. بگذارید من با دست خاک را کنار بزنم و استخوانهایش را سالم برداریم». آرام آرام با دستانمان خاک را کنار زدیم و به سنگ رسیدیم، وقتی که سنگ اول را برداشتیم، با پیکر سالم شهید مواجه شدیم، من که در همان لحظه از حال رفتم، مادرش هم غش کرد؛ باور کردنی نبود، انگار که این بچه یک دقیقه پیش خوابیده است؛ بعد از ۳۱ سال هنوز زانویش خون میچکید.
مادر شهید محمدی، پیکر نوجوان شهیدش را ساعات زیادی در آغوش خود گرفته بود، و حاضر نبود او را از خود جدا کند؛ او میگفت «مردم! این بچه بوی گلاب میدهد؛ چرا میخواهید از من جدایش کنید؟ مگر نمیبینید که تمامی اعضایش سالم است؟ پس چرا میخواهید او را دفن کنید؟ مگر شما از دست بچه من سیر شدهاید»؛ واقعا صحنهی عجیبی بود.
من سال گذشته مادر بهنام را دیدم؛ به من گفت «جناب سرهنگ! عجب اشتباهی کردم؛ این بچه قبل از اینکه جایش را عوض کنیم هرشب به خوابم میآمد و با من حرف میزد، و میگفت “جایم را عوض کنید، من از دوستانم دور افتادم”، اما از وقتی که جایش را تغییر دادیم، دیگر مثل قبل به خوابم نمیآید»؛ من به ایشان گفتم «آیا شما ناراحتی که او خوشحال است»؛ گفت «خوشحالم از اینکه که او خوشحال است، اما ناراحتم که چرا هر شب نمیبینمش». ما چنین عزیزانی را داشتیم، که همه باید قدر این افراد را بدانیم.
(برای مشاهده عکس در اندازه واقعی روی آن کلیک کنید)
از اختلافات داخلی، به خاطر رضای خدا و خون شهدای انقلاب اسلامی بپرهیزید.
شهدا خواستن و شهید شدن، اگه ما هم بخوایم میتونیم شهید باشیم!!
یک روز تو مغازه بابام نشسته بودم و داشتم تمرین جبر و مثلثات رو حل می کردم، به یک مسئله برخوردم که نتونستم حلش کنم، دیگه داشتم کلافه می شدم که ناصر(شهید ناصر کاظمی) سر رسید...
بهم گفت: چته؟ چرا پکری؟
گفتم: هرکاری میکنم این مسئله حل نمیشه.
گفت: نگو نمیشه بگو نمیخوام...
گفتم که: یعنی چی نمیخوام؟ کلی وقت سرش گذاشتم ولی نمیشه.
سرش رو تکون داد و گفت: چند دقیقه حواست رو جمع کن و فکرت رو بده به من... بعد با حوصله تموم روش حل مسئله رو بهم یاد داد و گفت: حالا ببین حل میشه؟!
وقتی سعی کردم دیدم خیلی آسون حل شد!
بهم گفت: حالا دیدی میشه؟!
پس خواستن توانستنه!!
شادی ارواح طیبه شهدا و تعجیل در ظهور امام زمان(ع) صلواتی نثار کنیم
آری دنیا چه ارزشی دارد، وقتی باشی و در میان غول ها و شیاطین زمان، زندگی کنی؟! تسلیم شیطان شدن چندان سخت نیست، ولی ایستادن در مقابل زورگویی ها خیلی سخت است... پایداری میخواهد و ایستادگی؛ تاوان میخواهد و مردن! و البته اگر در کنارش ایمان باشد خیلی راحت است؛ چرا که رنگ معرفت می گیرد و بیداری! ماندن چه ارزشی دارد، وقتی دربند باشی و اسیر؛ درست است انسان پای آرمانهای خود باید همه چیز بدهد، بلکه زندگی بدهد؛ تا زندگی ببخشد به خیلی چیزها!!!
شادی ارواح طیبه شهدا و تعجیل در ظهور امام زمان(ع) صلواتی نثار کنیم